40 رباعی

 

شاعر، تو نه مثل دانته و لورکایی

نه این که شبیه حافظ و نیمایی

اما وسط ورطۀ آزادی و نان

تو یک تنه بیش از همه شان شیدایی

 

 

 

هرچند که عشق داستانی کهن است

در گردش گردون نفسی سهم من است

هر لحظۀ عمر لحظه ای کمیاب است

هر لحظۀ عمر وقت عاشق شدن است

 

 

 

انگار دو تو دلدار هم اند

همسایۀ دیواربه دیوار هم اند

دو مصرع بیت جاودانی هستند

تا شام ابد هر دو گرفتار هم اند

 

 

 

یک مرد فقط بهار عاشق می شه

سودایی و بی مهار عاشق می شه

یک بار شکوفه می ده تاک تن مرد

یک مرد فقط یه بار عاشق می شه

 

 

 

یک قطره که بر گونۀ یک مرد چکید

یک لحظه که دل به سرعت نور تپید

یعنی که الهۀ زمین معجزه کرد

بر شاخۀ خشکی گل خیسی رویید

 

 

 

هر بار که دلدار پیامک زده است

از شوق دلم چهار پشتک زده است

وقتی نوکیا و بدنم می لرزند

یعنی که خدای عشق چشمک زده است

 

 

 

آن شب که خودش را به طنابی آویخت

از وسوسۀ فرار از مرگ گریخت

این ماه شب چهارده وقتی هست

کافور زیاد در غذا باید ریخت

 

 

 

موهای تو یک مزرعه در ییلاق است

چون شبنم روی یونجه ها براق است

آن گیرۀ سرخی که به موهات زدی

مثل گل سرخی وسط یک باغ است

 

 

 

امروز در آینه چه زیبا شده ام

مبهوت خودم، محو تماشا شده ام

لیلای در آینه به من چشمک زد

لیلا شده ام؛ نگاه، لیلا شده ام

 

 

 

پربستۀ آن دام که خود گستردیم

از هیبت دود رو به آتش کردیم

از وحشت مار دوزخ پس فردا

امروز به اژدها پناه آوردیم

 

 

 

آهای، بترس از پسرای شکمو

تا مثل هلو یهو نری توی گلو

تو کوچۀ ما گل پسرا پاتو نذار

شاید تو رو لولو بخوره کوچولو

 

 

 

او می شمرد همیشه از یک تا صد

شاید سر صد معجزه ای رخ بدهد

اما به نود که می رسد می لرزد

یک دو سه چهار پنج شش هفت. نود

یک دو سه چهار پنج شش هفت. نود

یک دو سه چهار پنج شش هفت. نود

یک دو سه چهار پنج شش هفت. نود

یک دو سه چهار پنج شش هفت. نود

یک دو سه چهار پنج شش هفت. نود

یک دو سه چهار پنج شش هفت. نود.

 

 

 

در رایحۀ بهار یک چیزی هست

یک بوی غلیظ حسرت انگیزی هست

از وحشت مرگ برگ ها می لرزند

در هر نفس بهار پاییزی هست

 

 

 

هر سال دو ماهشو عزا می گیریم

از دم همه از اون مرضا می گیریم

با معده و کله ای که هر دو خالی است

از هیئت شمرها غذا می گیریم

 

 

 

ای کاش که با ترانه شنگول شود

با قافیه و ردیف مشغول شود

این بیت لباسش شود، آن بیت غذاش

شاید زن این شاعر بی پول شود

 

 

 

گهگاه به درد خود نمیری خوب است

تقدیر خودت را نپذیری خوب است

گاهی که دلت هوای جفتک دارد

افسار الاغ را نگیری خوب است

 

 

 

سرمستی کودکانه ای در من هست

شیدایی بی کرانه ای در من هست

امشب شب درد زایمانی دگر است

بیتی، غزلی، ترانه ای در من هست

 

 

 

هر وقت به ذهن من تداعی شده ای

مضمون قشنگ یک رباعی شده ای

یک لحظه بمان که شعر کامل. آهای.

 

 

 

می گن بده موهای تو پیدا باشه

زشته که یه زن این همه زیبا باشه

یک روز در خیابان بخرام

تا چشم جهان مست تماشا باشه

 

 

 

یک بچۀ شیرمست بازیگوشم

تا قطرۀ واپسین تو را می دوشم

آن مرد که شیر گاو نوشد گاو است

من آدمم و شیر تو را می نوشم

 

 

 

امسال اسیر هوسی خواهم شد

شیدای نسیم نفسی خواهم شد

تحویل که شد سال، دلم می لرزید

امسال گرفتار کسی خواهم شد

 

 

 

باید همه چیز را فراموش کنیم

هر لامپ که روشن است خاموش کنیم

با عشق بغل کنیم بالش ها را

قدری به صدای قلبمان گوش کنیم

 

 

 

زن ها همگی زن اند، چون نامردند

هر جور بلایی به سرم آوردند

با این که ن چیز ندارند، اما

دیدی که چه خوب چیزکوبم کردند؟

 

 

 

در آن ته و توی کهکشان ها ماهی است

وصلش هوس هر دل خاطرخواهی است

وقتی که هوس کنی به ماهی برسی

آیا دو هزار سال نوری راهی است؟

 

 

 

او رشته به رشته پیلۀ خود را بافت

اما چو اسیر خویشتن شد دریافت

هر بافته را دوباره باید که شکافت

تا بال گشود و سوی خورشید شتافت

 

 

 

نفرین شده مثل جوجۀ فاخته ام

دلبستۀ مادری که نشناخته ام

هر سال بهار بر درختی تازه

یک لانه برای مادرم ساخته ام

 

 

 

هرچند که قلب مردها یک مدل است

لحن ضربان هر یکی مستقل است

مردی که صدای قلب او بع بعی است

یعنی دلش اهلی شده و اهل دل است

 

 

 

پروانه صبور بود و بالش را بافت

بادام صبور بود و مغزش را یافت

اما دلم از انار دلخون دریافت

باید که شتافت، باید از شوق شکافت

 

 

 

با آینه گفت گرچه ماهی ای من

یک عیب بزرگ هست در خلقت زن

دورند دو زن از لب هایش

از جانب من بر رخشان بوسه بزن

 

 

 

اسمت چه ندا باشه، چه شیدا باشه

زشته قدوبالای تو پیدا باشه

اسم تو فقط عورته، یعنی اون جا

خیلی بده عورتی هویدا باشه

 

 

 

مخ های زمان، نوابغ و مکان

دو شغل خطیر و سخت دارند ایشان:

احضار اجنۀ بیابان حجاز

تشریح جنازۀ فلان بن فلان

 

 

 

مجنون خر خنده های لیلا می شه

می خنده زنه که مرده شیدا می شه

زن شیفتۀ زبون مرداست، ولی

اون لب که بخنده این زبون وا می شه

منبع

40 رباعی

گلچین ضرب المثل های انگلیسی بخش 45

16 مثنوی

گلچین ضرب المثل های انگلیسی بخش 44

گلچین ضرب المثل های انگلیسی بخش 43

گلچین ضرب المثل های انگلیسی بخش 42

10 چارپاره

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

توریسم و گردشگری در اورامان بهترین فیزیوتراپی در اصفهان اپلیکیشن آرال مووی دانلود فایل های کمیاب کینگ اف گلد رویای من خرید باتری یو پی اس آپشن خودرو | گندم کار واندرز فارسی | جهان عجایب یکم بیشتر بمون