10 چارپاره

 

تنها امید

 

یک روز سرد بهمن پنجاه و هفت بود

روزی که آخرین گل این باغ هم فسرد

روزی که آخرین غزل عاشقانه سوخت

روزی که آخرین پری رودخانه مرد

 

تعبیر خواب خونی فرعون روزگار

همنوع خوار بودن گاوان لاغر است

آیا بدون عشق توان بی کرانه زیست؟

آیا بدون بال پریدن میسر است؟

 

اما شهاب ها همه بارانی اند تا

از کهکشان برای تو پیغامی آورند

ماه شب چهاردهم پا به ماه شد

امشب ستاره ها همه در سعد اکبرند

 

در گیرودار بازی شطرنج سرنوشت

اسب سیاه عاشق اسب سفید شد

روی دو پا بلند شد و شیهه ای کشید

شاه و وزیر و لشکرشان ناپدید شد

 

داروی زخم های تن مرد خسته است

معجون خون چکان غزلخوان یک هوس

وقتی که آخرین پر سیمرغ نیز سوخت

تنها امید بوسۀ تهمینه است و بس

 

درمان التهاب تنی بی قرار و مست

معشوق آسمانی بی تن نمی شود

حقا که جای خالی چیزی برای مرد

مانند جای خالی یک زن نمی شود

 

                               □ □ □

 

رؤیاهاتو از دست نده

واسه این که اگه رؤیاهات از دست برن

زندگی عین بیابون برهوتی می شه که برفا توش یخ زده باشن

لنگستون هیوز ـ شاملو

رؤیاهام

 

ای کاش من هم

یک خوک بودم

با شادمانی

گه می نمودم

 

توی توالت

ظلم است ریدن

جایی دومتری

بی هیچ روزن

 

ناراحت و تنگ

هر پات یک ور

چون فیلسوفان

خیره به یک در

 

یک انقلابی

ای کاش می شد

می شد برینی

در بستر خود

 

با یک در باز

خیره به یک هال

هالی که در آن

یک داف باحال

 

مثل خود تو

و جیگر

بوسی هوایی

بفرستد این ور

 

                               □ □ □

 

شعر ترجمه

 

فراموشم نکن

              از شاعری گمنام

 

چون در آغاز جهان پروردگار

روی هر گل نام زیبایی گذاشت

یک گل چشم آبی ناخورده مست

بازگشت و باخجالت عرضه داشت:

 

نام خود را من ز خاطر برده ام

نام من را از بهاران کم نکن

پس خدا در گوش او آهسته گفت:

ای گل زیبا، فراموشم نکن

 

FORGETـMEـNOT

by: Anonymous

 

When to the flowers so beautiful

The Father gave a name,

Back came a little blueـeyed one,—

All timidly it came.

And standing at the Father’s feet

And gazing on His face,

It said, in meek and timid voice,

Yet with a gentle grace:

“Dear Lord, the name Thou gavest me,

Alas, I have forgot.”

The Father kindly looked on her

And said, “Forgetـmeـnot.”

 

                               □ □ □

 

همیشه به حرف دلت گوش کن

 

سر راه کیهان خدایان عشق

سری هم به سیارۀ ما زدند

از آواز زن ساز نو ساختند

برای دل مرد سرنا زدند

 

بنال ای زن از عمق جانت بنال

خدای هوس ها چنین حکم کرد

که یک زن بنالد در آغوش مرد

چه هنگام لذت، چه هنگام درد

 

تن زن در آن رخت زیباتر است

که دور تنش خون مادر تنید

جز این رخت هر چیز دیگر که هست

به دستان مستانه باید درید

 

دو تا توپ داری که تا پای مرگ

مرا در پی خویش خواهد دواند

بیا تا خود صبح بازی کنیم

پسربچه ها بچه خواهند ماند

 

هزار آری داغ و پراشتیاق

درون نه ای سرد و مغرور هست

زبانت اگر نیش زد باک نیست

عسل هست جایی که زنبور هست

 

تنت را اگر بوسه باران کنم

شکوفا شود شاخ شیپوری ات

در انگشت هایم که بفشارمت

خم مِی شود باغ انگوری ات

 

اگر باز هم خیس شبنم شدی

به گل های قالی هم آبی بده

پلنگ پتو بی قرار است باز

به او نیز جام شرابی بده

 

فقط لحظه ای مست هشیار باش

به هر حملۀ عقل پاتک بزن

بدان زندگی خندۀ لحظه هاست

بخند و به این لحظه چشمک بزن

 

خداوند یار سه جور آدم است:

تهی مغزها، بچه ها، مست ها

پس او یار دلدادگان نیز هست

که هستند مجموعۀ هر سه تا

 

خدا کودکی را به آن زن دهد

که در حق مردی نکویی کند

نه در خرج جان و نه در خرج تن

نباید کسی صرفه جویی کند

 

جوانی همان قطرۀ شبنمی است

که همراه باد سحر می رود

دریغا که این سرگل زندگی

به پای جوانان تلف می شود

 

به فردا نینداز آن بوسه را

که امروز هم می توان هدیه داد

به خوشبختی کوچکی دل ببند

که لب بر لب آرزویی نهاد

 

اگرچند حلوا لذیذ است و خوش

بخور غوره را بر سر شاخ تاک

که تا غوره حلوا شود ای بسا

که ما خفته باشیم در قعر خاک

 

همین که لبم بر لبت قفل شد

زمین و زمان را فراموش کن

دل یک زن عاقل تر از عقل اوست

همیشه به حرف دلت گوش کن

 

                               □ □ □

 

کتاب

 

یک نفر با شعور چرکینش

ردپای همیشه خونینش

عشق را تا ابد به ننگ آلود

در اصول کمر به پایینش

 

یک نفر با ن بسیارش

با روان حریص بیمارش

آب را با سراب قافیه کرد

در کتاب پلید بودارش

 

این کتابی که هرکه می خواند

به خیالش که غیب می داند

سال ها عمر کرده است و هنوز

به عن تازه ریده می ماند

 

بویناک است مثل کپه عنی

زیر بیل دراز گورکنی

گند آن بیش تر بلند شود

هرقدر بیش تر همش بزنی

 

                               □ □ □

 

موسم رأی دادن آمده است

داده ام، می دهی و خواهد داد

مش حسن گاو بود، گاو نشد

ای عزادار عمر رفته به باد

 

باز ما رأی می دهیم به بد

از هراس مصیبتی بدتر

باز لطفاً سوارمان بشوید

ما کماکان خریم: عرعرعر

 

                               □ □ □

 

دل می زنم به راه

 

انسان چقدر کوچک و تنهاست در جهان

مثل گلی که بر سر رودی شناور است

تا چشم باز می کند این نرگس خمار

در دست های باد ستمکار پرپر است

 

با قلب بی قرار و قدم های استوار

باید به سرزمین هوس های خویش رفت

آن جا که راه رفتنمان سخت می شود

محکم تر از گذشته بباید به پیش رفت

 

با جاده آن کنیم که با جاده می کنند

گام نخست ماست که دشوار ساده است

آغاز جنگ تن به تن پا و تاول است

پرتاب یک لگد به هیولای جاده است

 

آنان که بی اراده و منگ ایستاده اند

گویی به سوی ظلمت یک چاه می روند

آنان که دل به نقشۀ گمراه داده اند

هرگز نمی رسند، فقط راه می روند

 

بی دل زدن به راه به جایی نمی رسیم

تنها دلیل راه دلی بااراده است

منبع

40 رباعی

گلچین ضرب المثل های انگلیسی بخش 45

16 مثنوی

گلچین ضرب المثل های انگلیسی بخش 44

گلچین ضرب المثل های انگلیسی بخش 43

گلچین ضرب المثل های انگلیسی بخش 42

10 چارپاره

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلودستان درخت دانش مدرسه ی شاد خرید اینترنتی کیسه جاروبرقی کیا موب - مرجع تخصصی نرم افزار موبایل فروشگاه اینترنتی تیدا استور صبرم سر اومد deltagoonagoon آنلاین bestlastsecond